درخت اُرس

گرم شو از مهر و ز کین سرد باش...

درخت اُرس

گرم شو از مهر و ز کین سرد باش...

آخرین مطالب
  • ۰۰/۰۳/۱۰
    -n

وقتی نگاه می‌کنم به مشاجرات این روزها....

سه شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۵۷ ب.ظ

 

بدی آدم‌ها این است که فکر می‌کنند همه‌چیز، شکل واحدی دارد. فکر می‌کنند بهترین سیاست،‌ سیاستی است که من می‌پسندمش. بهترین شکل عاشق شدن، شکلی است که من در یکی از روزهای هجده سالگی تجربه‌اش کردم. بهترین روش چای دم کردن، روشی است که مادرم از قدیم الایام یادم داده. من؟ من می‌گویم اینطور نیست. خوشبختی، سیاستمداری، چایی دم کردن،‌ شستن سینک ظرفشویی،‌ مدیریت مالی خانه و هرچیز دیگری که فکرش را بکنی، شکل‌های مختلفی دارند که در اغلبشان بهترین،‌ وجود ندارد. فقط متفاوتند. یا اگر بهترینی وجود دارد، بهترین برایِ منِ نوعی است.

تمام حرفم این است. شکل‌های مختلف هرچیز را ببینیم. مسیر نگاهمان سخت و غیر قابل انعطاف نباشد. مثل بچه‌ها پا به زمین نکوبیم که درستش همین است که من می‌گویم! وا بدهیم. آدم‌ها را،‌ حتی اگر نگاهشان با ما متفاوت است، حس کنیم. درکشان کنیم. در نهایت همه انسانیم. "در نهایت همه به آن اندازه که مهربانیم،‌انسانیم..."

 

 

  • رعنا

li beirut

يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۷:۵۱ ب.ظ

 

کسی توی فیسبوک li beirut فیروز را گذاشته.

گوش می‌کنمش و دلم رنگ غروب جمعه می‌شود. رنگ روزهایی که قرار بود سبز باشند اما شبیه آبی کبود بودند برای من. روزهای صدای جیغ. صدای زن همسایه که هرشب بدون  یک روز غیبت، مشت گره کرده‌اش را می‌برد بالای پشت بام خانه‌اش و فریادش را که از پشت چادر گل گلیش می‌گذشت، می‌ریخت روی سر این شهر زخمی...

بعدا این پست را ادامه می دهم...

  • رعنا

Desirable Flood

پنجشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۳۲ ب.ظ

 

"تو پایتخت صلح جهانی..."

کنارت رودها می‌ایستند

درخت‌ها سکوت می‌کنند

و چکاوک پیر هم مست می‌شود...

 

در توجاده‌ی ابریشمی است

که از وسط گندمزار می‌گذرد

و در کناره‌ی آن

جایی نزدیک درخت‌های صنوبر،

مردی عاشق گندمزار سیاه دخترکی می‌شود

که آسمان را سیاه کرده...

 

مرد با خودش می‌گوید:

چه سیاهی سعادتمندی...

 

من

ساحلی بکر و دست نخورده‌ام

که از بین تمام جای پاهای دنیا

تو روی تنم مانده‌ای

که از تمام قلعه‌های شنی کودکانه

کلبه‌ی کوچک تو در من بنا شده

و از بین تمام دریاهای دنیا

تو اقیانوست را کنارم پهن کرده‌ای...

 

موج‌های کوچک دست تو

موج‌های سیاه گندمزار من

کاش این ساحل را

آب ببرد...

 

  • رعنا

اداشو در میارین...

جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۱:۱۵ ب.ظ

حکایت عجیبیه. نگاه می‌کنیم به یکی،‌به نظرمون خوشبخت‌ترین آدم دنیاست.

زندگیش شاده، پر از عکس گل و لبخند و بوسه است.

پر از رنگه. پر از اتفاقای رنگیه.

پر از آدماییه که به نظر بهترین میان... انگار توی عکسا و روزا و لحظه‌هاشون عشق موج می‌زنه...

یه کم نزدیک می‌شی... و می‌بینی رنگ‌ها، شادی‌ها، لبخندها و بوسه‌ها، بی‌معنی شدن...

 

آهای آدمای شاد اون بیرون! بهم بگین تا حالا شادی رو تجربه کردین؟ یا فقط دارین اداشو در میارین؟

آهای آدمای رنگی رنگی اون بیرون! بهم بگین تا حالا رنگای واقعی رو با چشماتون لمس کردین؟ یا فقط دارین اداشو در میارین؟

آهای آدمای خوشحال اون بیرون! بهم بگین تا حالا خوشی رو با دستاتون بغل کردین؟ یا فقط دارین اداشو در میارین؟

آهای آدمای پر از عشق و بوسه‌ی اون بیرون! بهم بگین تا حالا مزه‌ی واقعی عشق و بوسه رو چشیدین؟ یا فقط دارین اداشو در میارین؟

آهای آدمای اون بیرون! بهم بگین... بهم بگین... شماها اصلا آدمین؟ یا فقط دارین...... . . .

 

  • رعنا

NEXT

سه شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۳۱ ب.ظ

"یه نقاش ایتالیایی هست به اسم کارلوتی و اون زیبایی رو اینطور تعریف میکنه: "زیبایی مجموعه ای از اجزاییه که آنچنان با هم هماهنگ هستن که نیازی نیست چیز دیگه ای بهشون اضافه بشه، برداشته بشه و یا جایگزین بشه" و این چیزیه که تو هستی، تو زیبایی."

 


فیلم | NEXT |
کارگردان | LEE TAMAHORI |
تولید | آمریکا_2007 |

  • رعنا

اوست گرفته شهر دل. من به کجا سفر برم؟

جمعه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۰۱ ب.ظ

 

کُره‌ی سبز-آبی را می‌گذارم جلویم و می‌خندم. موهایم با بادی که از پنجره می‌آید توی اتاق، پریشان می‌شود و همه‌‌چیز را نامعلوم‌تر و نامشخص‌تر می‌کند. یک جور سرمستی و بی‌خیالی توی اتاق موج می‌زند. دستت را می‌گیرم می‌نشانمت جلوی سیاره‌ی سبزآبی زیبایمان. آرام می‌گویم: یک، دو، سه و با انشگت اشاره‌ام به سمت راست می‌چرخانمش. کره می‌چرخد و می‌چرخد و می‌چرخد. او هم از دیوانگی ما سرمست است. باد تند تر می‌وزد و پرده را می‌رقصاند. موهایم هم. تو زیر لب می‌گویی: ما سرخوشان مست دل از دست داده‌ایم... و انگشت اشاره‌ات را می‌گذاری روی توپ گردانی که حالا سرعتش کم و کم‌تر شده. من چشم‌هایم را برای یک لحظه می‌بندم. با خودم فکر میکنم خانه‌ی مان کجای این دنیا قرار است باشد؟ انگشتت روی کدام خشکی، کدام قاره، کدام کشور و کدام شهر این جهان دراندشت فرود آمده؟ اولین خانه‌ی مان توی خیابانی به اسم هاریسون است یا برناردو؟ شیروانی داریم؟ باغچه‌ای داریم تا تمام گل‌هایی که یک روزی فقط عکسشان را برایت می‌فرستادم، آنجا بکاریم؟ پنجره‌ها شمالیند یا جنوبی؟ می‌توانم جلوی پنجره‌ها سبزی خشک کنم یا تو بعدازظهرها لم بدهی زیر نور خوبی که از پرده‌ها هم می‌گذرد و می‌نشیند روی دست‌های مهربانت؟

 

آن روز یادت است؟ گفتم مهم نیست. من با تو همه‌جای این دنیا می‌آیم. من با تو همه‌جای این دنیا زندگی می‌کنم. راست گفتم. هنوز هم می‌گویم. فرقی نمی‌کند کجا باشد. لندن، پاریس،‌ میلان، رم، مجارستان، روسیه، آمریکا، کانادا، یونان، نروژ، سوئد، هلند... فرقی نمی‌کند. آسمان همه‌جا همین رنگ است. من که باید خودم را با چیزهای جدید وفق بدهم. باید یاد بگیرم به زبان جدیدی فکر کنم. با لحن متفاوتی حرف بزنم، آداب و رسوم جدید یاد بگیرم. پس چه فرقی می‌کند کجا؟ من تو را همه‌جا به یک زبان، یک لحن، یک فرهنگ و یک قانون دوست دارم و خودت می‌دانی چیست: عشق...

 

من هنوز می‌خندم. چشم‌هایم را بسته‌ام. می‌پرسی بگویم کجا افتادیم؟ و می‌خندی. چشم‌هایم را باز می‌کنم. می‌گویم کجا؟ و نگاه می‌کنم به انشگت اشاره‌ات وسط دریا دریا آبی. لبخند می‌زنم. خودت می‌دانی معنای لبخندم را. من وسط دریا دریا آبی بیکران، روی یک نقطه‌ی پرت وسط اقیانوس آرام هم کنارت هستم. آرامِ آرامِ آرام...

 

  • رعنا

سه شنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۲۹ ب.ظ

خدا را شکر به خاطر داشتن همه‌ی آدم‌های خوب توی زندگیم...

دور و برم را که نگاه می‌کنم می‌بینم انقدر زیادید که نمی دانم شکر داشتن کدامتان را بگویم؟

خدایا شکر شکر شکر شکر...

+بعد از دو ساعت و پانزده دقیقه گفتگو با یکی از خوب‌ترین‌ها...

  • رعنا

خوش به حال غنچه‌های نیمه‌باز...

سه شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۵، ۰۵:۳۷ ب.ظ

امسال، بهارم آرام‌تر شده. حالش خوب است. دلش قرص و محکم است و به همه‌ی شکوفه‌هایی که می‌شکفند، از لبخندهای مادر و خواهرم گرفته تا غنچه‌های نیمه باز کوچه‌ی نهم، لبخند می‌زند. 

امسال یاد گرفتم خودم را بیشتر دوست داشته باشم. هیچ چیز را خیلی جدی نگیرم، عشق بورزم و از ایستادن سر راه نسیم مهر آدم‌ها، لذت ببرم.

امسال یاد گرفتم تنها کسی که می‌توانم تغییرش دهم، خودم هستم.

امسال یاد گرفتم نیاز به هیچ توضیحی برای هیچ کسی نیست. در مقابل چیزی که نمی خواهم، هر چیزی که باشد، لبخند بزنم و یک ببخشید محترمانه و یک نه‌ی قاطع.

امسال یاد گرفتم مسئول شاد کردن همه نیستم.

امسال یاد گرفتم چیزی که فکرش را می‌کردم همچنان درست است: تلاش و تلاش و تلاش و در نهایت رسیدن به نتیجه. نتیجه می‌تواند موفقیت باشد یا تجربه.

امسال یاد گرفتم عشق، چیزی نیست که فکرش را می‌کردم. بسیار مهربان‌تر و نرم‌تر و دل‌نشین‌تر است.

امسال،‌ در آخرین لحظه‌ها، آموختم به هر چیزی لبخند بزنم، به من لبخند برمی‌گرداند و اخم‌هایم را برای هر چیزی در هم کنم، برایم رو ترش می‌کند و خشمگین می‌شود.

امسال، فهمیدم تلاش برای خوب‌تر شدن، درست‌تر فکر کردن و باور به کمک گرفتن از آدم‌های درست در این راه، مسیر درستی بوده و همیشه مسیر درستی خواهد بود. نشستن و نک و ناله کردن و شکایت از اتفاقات و آدم‌های نادرست توی زندگی، هیچ چیز را تغییر نخواهد داد ...

  • رعنا

از نفحات صبح‌گاهی...

جمعه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۵۴ ق.ظ

یکی هم هست آنقدر مهربان که جواب پیام‌های شبم را اگر دیر ببیند نمی‌دهد. فردا صبحش بعد از اولین پیام‌هایش می‌نویسد: "چون خواستم صدای پیغامم بیدارت نکنه، صبح جواب دادم."

دوستش دارم.

  • رعنا

از واگویه‌های یک دوست

يكشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۵، ۰۶:۲۷ ب.ظ

 

خسته‌ام.

از سفر برگشته‌ام اما هنوز خسته‌ام.

فکر آینده، فکر هزار و یک مسئولیت و اما و اگر و شک و تردید، خسته ام کرده.

از آدم‌ها، از شرایط،‌ از خودم که نمی‌توانم دل خودم را قرص کنم، خسته‌ام.

بایدم خودم، خودم را در آغوش بگیرم و نوازش کنم.

باید خودم به خودم دلداری بدهم که همه ‌چیز درست می‌شود.

باید توی گوش خودم بگویم بالاخره دل تو هم قرص قرص می‌شود و از یک جایی به بعد صدای آدم‌های دیگری هم به دلت می‌نشیند.

باید برای خودم بنویسم می‌شود سفرهای شخصی فراوانی رفت و در هر سفر چیزی یاد گرفت.

باید برای خودم بگویم: عزیزکم. دختر نازنین... آخرین چیزی که برایت می‌ماند، خودت هستی.

تو تنهایی و هزار و یک نفر هم که بیایند و بروند، از این تنهایی هیچ گریزی نیست...

 

پ.ن:‌بگذاریم، اجازه بدهیم به خودمان و دیگران که خاطرات زیبا بگذرند، مثل ستاره‌های دنباله‌دار عبور کنند و ما از دور تماشایشان کنیم و از اینکه روزی در زندگیمان درخشیدند، احساس لذت کنیم... 

 

  • رعنا