درخت اُرس

گرم شو از مهر و ز کین سرد باش...

درخت اُرس

گرم شو از مهر و ز کین سرد باش...

آخرین مطالب
  • ۰۰/۰۳/۱۰
    -n

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

از فیلم‌ها-

سه شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۰۸ ق.ظ

 

جایی در سریال آناتومی گری، مردیت، شخصیت اصلی داستان از امیلیا همکار جراحش بابت اتفاقی که بینشان افتاده و برخورد تند او ناراحت است. صحنه‌ی عذرخواهی امیلیا و برخورد مریدیت با او، یکی از بهترین و تاثیرگذارترین صحنه‌هاییست که دیده‌ام و کاش می‌توانستیم در دنیا و فرهنگ خودمان هم بیش‌تر ببینیمش:

شب است. مریدیت که چند روز پیش مورد حمله‌ی بیماری شیزوفرنیک قرار گرفته و از چند ناحیه آسیب دیده، روی تخت اتاقی در بیمارستان دراز کشیده است. راهرو و بخش پذیرش، از لای کرکره‌های پنجره‌ی اتاق دیده می‌شود. صورت مردیت هنوز گرفته و کبود است. دوربین راهرو را نشان می‌دهد. امیلیا پشت در ایستاده. مضطرب و مردد. نگاه پریشانش را از مردیت می‌دزد. کمی این پا و آن پا می‌کند و آخر سر، وارد اتاق می‌شود. مردیت، رنجیده از او، نگاهش می‌کند و منتظر می‌ماند حرفش را بزند. امیلیا از صمیم قلب عذرخواهی می‌کند و می گوید عمیقا متاسف است. همه‌چیز برای یک صحنه‌ی آشتی‌کنان فوق‌العاده مهیاست. اما مردیت نفس عمیقی می‌کشد، با ناراحتی امیلیا را نگاه می‌کند و می‌گوید متوجه پشیمانی‌اش شده، اما هنوز آن‌قدر آماده نیست که او را ببخشد. همین. بدون اضافه‌کردن حرف دیگری. 

I'm just not ready to forgive you yet

 

* به هم فرصت بدهیم. فرصت بازسازی روح، روان و فکرمان. از آدمی که آسیب دیده و  تلخ شده، انتظار نداشته باشیم یک‌شبه یا حتی چند ساعته با یک عذرخواهی حالش خوب خوب شود. به زمان اعتماد کنیم.

شاید توی این دنیا، به درد بخورترین مخلوق خدا همین زمان باشد و بس...

  • رعنا

قورباغه‌ها

چهارشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۱۲ ب.ظ

پریشب خواب عجیبی دیدم. آدم‌های توی خواب را نمی شناختم جز چند نفری که دو سه بار دیده بودمشان. همه چاقو به دست داشتند. چاقوهایی کوچک اما پهن و تیز. مثل یک بازی بود. دنبال هم می‌دویدیم و انگار اگر به هم می‌رسیدیم می‌شد چاقو را فرو کنیم توی گوشت کسی که به دام افتاده. یکی‌شان به من رسید. فکر نمی‌کردم چاقو را بلند کند و فرو کند در دستم. اما او چاقو را بلند کرد و مستقیم فرو کرد بین انگشت شست و اشاره‌ام. در خواب، نه از درد،‌که از ناباوری جیغ کشیدم. چاقو را در آورد. دستم تیر کشید. اما یک قطره خون هم بیرون نیامد. از درد به خودم پیچیدم. طرف مقابلم باز هم چاقویش را فرو کرد. از درد فریاد زدم. اما او باورش نمی‌شد. چون خونی نمی‌دید. فکر می‌کرد بازی است. نمی‌دانست آدم‌ها در بازی هم می‌میرند. در زنگ‌های تفریح هم کشته می‌شوند...

 

*پسرک‌ها شوخی شوخی

به قورباغه‌ها سنگ می‌پرانند

قورباغه‌ها

جدی جدی می‌میرند...

  • رعنا

سُل

سه شنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۴۳ ب.ظ

می‌دونی آقای دکتر؟ بیست و نه سالمه. اما انگاری بار هشتاد سال زندگی رو دوشمه. آقای دکتر امروز دو ساعت نشستم پشت پیانو. دو ساعت! می‌فهمی یعنی چی؟ واس منی که سه سال آزگار بود نشسته بودم پشت پیانو خیلیه! خیلی آقای دکتر! نیم ساعت اول فقط زل زدم به کلاویه‌ها. بعد به انگشتام. دوباره به کلاویه‌ها. بعد به انگشت‌هام. هی نگاه نگاه کردم به گوشت دستام که افتاده بودن روی پاهام. مث یه مُرده... مث یه حیوون لاجون... تا حالا دیدی یکی پیانو بزنه آقای دکتر؟ انگشتا روونن... مث باد که روون و آزاد می‌پیچه لای موآی درختا... مث انگشتام که وحشی می‌شد یه دفعه... می‌پیچید لای موهاش- ببخشید... لای کلاویه‌ها.... لای کلیدا.... بِمُلا رو خیلی دوست دارم آقای دکتر.... سنگینن... سیاهن... مث زندگی من... مث موهاش... مث بخت من آقای دکتر... از کله‌ی صبح تا بوق سگ کار می‌کنم آقای دکتر... هنوزم هشتم گروئه نهمه! تو می‌فهمی یعنی چی هشت آدم گروئه نهش باشه دکتر؟ با این حق ویزیتی که می‌گیری می‌فهمی؟ گمون نکنم... تو صبح به صبح می‌آی اینجا می‌شینی رو این مبل چرمی خوشگلت... لم می‌دی جلو دیوونه‌هایی مث من، گوش می‌دی به بدبختیامون... به نشخوارای ذهنی‌مون... بعدم یه نسخه می‌نویسی و تمام... حتما وسطاش کلی خدا رو شکر می‌کنی که خودت مثل ما خل و چل نیستی. نه دکتر؟ این تن بمیره نه؟ عصر هم می‌ری پیش زن و بچه‌ات... خونه‌ات کجاس دکتر؟ ولنجک؟ زعفرانیه؟ فرمانیه؟ می‌شناسم اون طرفا رو... خونه‌ یکی از شاگردام اونجا بود... از دوشنبه‌ها شروع شد. هر دوشنبه می‌رفتم خونه شون... خونه نگو... بگو کاخ! دکتر گوشت با منه؟ گفتم برات... صد بار گفتم... معلم خوبی نبودم... حواسم به انگشتاش بود تا به پیانو زدنش... 

داشتم می‌گفتم دکتر. تو چرا هیچی نمی‌گی وقتی پرت می‌شم از موضوع اصلی؟ آره. داشتم می‌گفتم. نشستم پشت پیانو. آخر سر دستامو آوردم بالا. انداختم رو کلاویه‌ها... انگشت شستم کوبیده شد رو "سُل"... سُسُسُلللل... پیچید صداش.... سل مهربون‌ترین کلیده دکتر. جیغ جیغو نیست مثل "دو" و "سی"....به فال نیک گرفتمش دکتر.... هی زدم... زدم... زدم... سل...سل...سل... یک ساعت سل زدم... پیشرفت کردم. نه؟ گوش دادم به حرفت... گفتی حواس خودمو پرت کنم... گفتی فکر نکنم بهش... به هیچی... گفتی پیانو دوست منه.... راست می‌گفتی... حواسمو پرت سُل کردم... سُل قشنگ‌ترین نُته.... می‌زد رو سُل می‌گفت‌ چی می‌شد اگه همه‌ی نتا سُل بودن؟ راست می‌گفت دکتر... قشنگ‌ترین بود... با اون کلید سیاه بالای سرش.... با اون طُره سیاه که افتاده بود رو ماه صورتش...  گوشت با منه دکتر؟ سُل قشنگ‌ترین بود... قشنگ‌ترین....

 

  • رعنا