حکایت عجیبیه. نگاه میکنیم به یکی،به نظرمون خوشبختترین آدم دنیاست.
زندگیش شاده، پر از عکس گل و لبخند و بوسه است.
پر از رنگه. پر از اتفاقای رنگیه.
پر از آدماییه که به نظر بهترین میان... انگار توی عکسا و روزا و لحظههاشون عشق موج میزنه...
یه کم نزدیک میشی... و میبینی رنگها، شادیها، لبخندها و بوسهها، بیمعنی شدن...
آهای آدمای شاد اون بیرون! بهم بگین تا حالا شادی رو تجربه کردین؟ یا فقط دارین اداشو در میارین؟
آهای آدمای رنگی رنگی اون بیرون! بهم بگین تا حالا رنگای واقعی رو با چشماتون لمس کردین؟ یا فقط دارین اداشو در میارین؟
آهای آدمای خوشحال اون بیرون! بهم بگین تا حالا خوشی رو با دستاتون بغل کردین؟ یا فقط دارین اداشو در میارین؟
آهای آدمای پر از عشق و بوسهی اون بیرون! بهم بگین تا حالا مزهی واقعی عشق و بوسه رو چشیدین؟ یا فقط دارین اداشو در میارین؟
آهای آدمای اون بیرون! بهم بگین... بهم بگین... شماها اصلا آدمین؟ یا فقط دارین...... . . .