عبور
+ حس وقتی که چیزی رو تجربه میکنی که هربار قبل از این، تجربه کردنش مثل فرو رفتن خنجر تو پهلوت بوده. فرو رفتنش و در اومدنش، دوباره فرو رفتنش و در اومدنش... اما بعد مدتها، وقتی دوباره تجربهاش میکنی، میبینی دیگه دردت نمیاد. دیگه خنجری وجود نداره... چند لحظه مکث میکنی،چند لحظه خودت رو نگه میداری تو اون وضعیت که مطمئن شی تک تک سلولهای بدنت، بند بند روحت، فهمیدن این همون موقعیت تلخ و گزندهی قدیمیه... اما باز هم هیچی... هیچ دردی نیست. هیچ جای قلبت تیر نمیکشه. فقط لبخند میزنی و عبور میکنی...
+ این حس رو تجربه کردین؟ به نظرم نزدیکترین حس به کلمهی رهایی، شاید همین حس باشه. وقتی میفهمی دیگه کسی، چیزی، موقعیتی، حرفی، رفتاری، نمیتونه تو رو ناراحت کنه. بعضیها عقیده دارن همین موضوع راجع به خوشحالی هم باید صدق کنه تا آدم از همهی قید و بندها رها باشه و آرامش واقعی رو تجربه کنه. من هنوز درکش نکردم. وقتی هیچی نتونه خوشحالمون کنه، یه حس کرخت یکنواخت دست میده به زندگیمون که مثبت نیست.(نظر شما چیه؟)
- ۹۶/۰۴/۱۰